وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 14 روز سن داره

دلیارم❤

دلم این خونه رو دوست نداره

1397/12/25 21:47
234 بازدید
اشتراک گذاری

دلم این خونه رو دوست نداره.....دلم خونه ای میخاد که هر روز از صبح تا شب مجبور نباشی زل بزنی به در و دیوارش....مجبور نباشی برا بیرون رفتن التماس کنی.....این خونه مثه زندونی میمونه که دوتا زندانبان داره.......نزدیک عیده و هوا خوده بهاره....تو شهری که قشنگترین رودخونه ازش رد میشه ، شهری که پر از باغ گل های بهاری شده.....حیف نیست این همیشه تو خونه نشستن و زل زدن به در و دیوار؟؟؟؟ دلم این خونه رو دوست نداره..‌.‌خونه ای رو که آدماش غریبه ترین آشناهای دنیان.....پدری که یا سرش چسبیده به گوشی یا همش دنبال کارای بیرونه، مادری که تو آشپزخونه س و تلفن به دست با مادر و خواهراش از رنگ موهای جدیدش صحبت میکنه و همزمان ظرف میشوره و دخترایی که یکیشون تو اتاق بالا و یکیشون تو زیر زمین هوای تنهایی رو نفس میکشن و حالا مدت هاست که هر روز و هر شب از زندان بان ها درخواست بیرون رفتن و کوچکترین تفریحی رو دارن اما اونا همیشه کارهای مهم تری دارن......اگه هم یه روز بیاد که پای کار مهم تری در پیش نباشه ، سر موضوعات الکی بحث راه میندازن تا بچه ها بترسن و صداشون خاموش شه و باز بچه ها میچپن تو اتاقاشون تا درگیر بد و بیراه و فحش خوردن نباشن...... دلم این خونه رو دوست نداره.....خونه ای که هیچ صدایی توش نمیپیچه.....خونه ای که هرکی سرش تو لاک خودشه.....خونه ای که دل آدم می پوسه توش.....خونه ای که آدماش با در و دیواراش هیچ فرقی ندارن ، خونه ای که تنها علامت حیاتش چراغای روشنشه ولی انگار سالهاست هیچ کسی توش زندگی نمی کنه.... دلم این خونه رو نمیخاد.....خونه ی رویاهای من یه خونه ی کوچیکه.....شاید نصف اندازه ی خونه ی پدری هم نباشه ، ولی دل آدماش بزرگه.....خونه ای که اگه دلت بخاد ازش بیرون بزنی کسی باشه که همراهیت کنه ، بی اینکه نیاز باشه ازش خواهش و تمنا کنی.....خونه ای که توش تنها نباشی، کسی باشه که بتونی هر وقت دلت خواست باهاش حرف بزنی بی اینکه دلت بترسه از قضاوت شدن یا تموم شدن صحبت هات به بحث و جدل......خونه ای که دلت قرص باشه که کسی توش هست که تا ته دنیا کنارته حتی اگه یه روز اشتباهی ازت سر بزنه ، باهات قهر نکنه ، غریبه نشه .... میدونی....الان که دارم مینویسم،اشکام گوله گوله میچکه از روی گونه هام سر میخوره.....الان آدمای این خونه درها رو بستن و رفتن دنبال کارای مهم خودشون......مامان فوبی در حالیکه منتظره درها رو پشت سرش قفل کنم میگه لباسا رو جمع کن ، ظرفا رم بشور.......میگم مگه کلفت این خونه م؟ یا سرکارین یا میرین بیرون منم هی بشورم بسابم.....میگه حالا من کلفتم؟ نشور اصن...... میدونی آدم باید توخونه دلش به چیزی گرم باشه وگرنه زندگی میشه تکرار و زندگی بی انگیزه هیچ چیزش جز نفس کشیدن شبیه زندگی نیست...... خونه ای که مدام سرت داد بزنن که این کار و بکن اون کار و نکن این و از اونجا بردار اون و اونجا بزار که خونه نیست.....که غذا بپزی بگن بی نمکه روغنش زیاده خوب نیست،که بخاطر یه دهم گرم زردچونه که ریخته اطراف گاز مجبور باشی جواب پس بدی.....ظرف بشوری بگن یه آشغال تو سینک جا مونده، جارو بکشی بگن یه نخ رو زمین جامونده.....لباس ها رو پهن کنی رو طناب و بخاطر چروک شدنش مسئول باشی.....آخرشم بگن حیف که بچه اول ما دختره دوتا نون هم نمیتونه بخره.......هیچ کاری تو خونه نمیکنه فقط خور و خفت (بخور و بخواب).....بگن که تو همین دنیا خدا گرفتارت میکنه و بچه ای مثه خودت بهت میده......والا اگه بچه من برای دور موندن ازم خودشو تو اتاقش حبس کنه خودمو حلق آویز میکنم...اگه بخاطر تیکه کنایه های مادرش شب چراغ های اتاقش و خاموش کنه و اشک بریزه خودمو نمی بخشم..تو دلم میگم اگه بچم پدرمادری مثه من داشت الهی صدبرابر بدتر از من شه..... یه وقتایی میترسم از بد بودن بچم....از اینکه ناخلف باشه....ولی همیشه میگم یعنی من اونقدر برای خانواده م بد هستم که دعا کنن بچه ی بد و ناخلف سهم من شه..... اگه بچه ها یه اشتباهاتی دارن ، پدر و مادرها هم اشتباهاتی دارن تو رفتار و برخوردشون ولی اونا همیشه فکر میکنن مثه پیامبرا معصوم و پاک و منزهن..... ادامه: لباس ها رو جمع کردم ظرفا هم شستم، منتظرم تا بیان و با ایراد هاشون حالم و بهم بزنن و اگه یه لکه ی پاک نشده دیدن فریاد سر بدن که این دختر هیچ کاری برامون نمیکنه و فردا یه لیوان آب هم دستمون نمیده.... گرچه مامان فوبی معتقده بخاطر خودمه که اینقدر با ایراد گرفتنای الکیش حالم و بهم میزنه نمیدونه که همین رفتاراشه که انقدررر دورم کرده ازش...‌بخاطر همین رفتارهاست که هیچ رغبتی به کمک کردن بهش ندارم....البته نمی دونم دیگه چقدر باید براش کار کنم تا راضی بشه ، گرچه فکر نمیکنم هیچوقت راضی بشه...... درسته قد تاجری که که کشت هاش تو خلیج فارس غرق شده غصه خوردم ولی میگم صبور باش شاید خدا دلش به رحم بیاد خدایی که منتظرم یه نگاهش زندگیمو و معجزه کنه..... میدونی؟!.....تا وقتی خدا هست میشه امید داشت به رسیدن روزای خوب....روزایی که تو خونه رویایی مون باشیم ، خونه ای که توش هیچ دلی نمیشکنه و هیچ اشکی نمیریزه صدای خنده هامون کل دنیا رو پر کنه.... تو بچه ی صالح من میشی چون همیشه برای تو قنوت نمازم آیه ی" رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتنا قره اعین وجعلنا المتقین اماما " میخونم.....تو بچه ی سالم و صالح من میشی چون همیشه برات سوره ی نور میخونم.....دلم روشنه نوران شبیه اسم قشنگت.....

پسندها (2)

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد