رویای همیشگی مامان

میخام برای داشتنت تلاش کنم اما نمیتونم

نمیشه

دلم برات پر میکشه هربار به خودم میگم باید بتونی ولی نمیتونم

فکر داشتنت یه جوری افتاده تو سرم که داره مغزمو میخوره

نمیدونم چند وقت شده ولی خیلی وقته که دلم میخاد بچه داشته باشم

خیلی وقته دلم یه دختر میخاد

گاهی وقتا عذاب وجدان میگیرم که تو رو برای تنهایی هام میخام

من خییلی تنهام مامانی خییلی زیاد

و میدونم این اصلا دلیل منطقی برای داشتنت نیست اما من حریف دلم نمیشم......

همین الان که دارم مینویسم، تنهام، شبها تنهام، روزها تنهام....

بابای آیندت هر دو روز یکبار کشیکه ، و تو فاصله اون دو روز هم بیشتر روز و بیمارستانه و من تنهایی تو خونه مثه دیوونه ها برات اسباب بازی درست میکنمو آنلاین لباس سفارش میدم.....

اصلا نمیخام به سختیای داشتنت فکر کنم ، نمیخام به تنها بودنم تو پروسه بزرگ کردنت فکر کنم

تمام فکر و ذکرم شده داشتن تو و اومدنت به زندگی سرد و ساکت من......

چند شب پیش خوابتو دیدم، نهایت زیبایی بودی، اونقدر زیبا که انگار خدا  میخاست تمام زیبایی ها رو تو خلقتت آورده بود، یه دختر چشم عسلی، با موهای بور و کم پشت و خنده رو......یه گوشه کنار مبل های خونمون نشسته بودی و داشتم قاشق قاشق غذا میدادم بهت و قربون صدقت میرفتم . با اشتها و بی هیچ اذیت کردنی  میخوردی و از خوشحالی دست میزدی.‌ بهم انگیزه میدادی که قاشق بعدی رو بهت بدم و انقدر قربون صدقه ت میرفتم که کلمه کم می آوردم ،عشق میکردم باهات ، منو تو شادترین مادر و دختر دنیا بودیم حیف که همش رویا بود......

میخام این رو واقعی کنم

باید بتونم به ترسهام غلبه کنم تا تو رو داشته باشم، تا رویای همیشگی دلمو واقعی کنم

کاش بار بعدی که میام برات بنویسم، بگم که اومدی و یه گوشه ای از دلم جا خوش کردی

+ این خرگوشک و امروز برات دوختم

++ و این لباسا هم تازه خریدم برات