وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دلیارم❤

بدترین آدمای زندگیم

1397/12/2 20:02
228 بازدید
اشتراک گذاری

اگه خدا یه روزی دوتا بچه یا بیشتر بهم داد، امیدوارم بتونم مادر عادلی باشم.....اگه نبودم تو یادم بیار......اگه بچمو قضاوت ناحق کردم بزن تو گوشم....اگه خودمو به نفهمی زدم ، تو این اختیار و داری بزنی تو صورتم.... ولی من مادر عادلی میشم....زخمای حاصل از بی عدالتی خونواده تا ته گوشت و پوستم نفوذ کرده.....نمیزارم این دردها بچم و اذیت کنه لال شم اگه حرفی بزنم که ناحق باشه و دلی و بشکنه..... همیشه از وقتی خیلی کوچیک بودم ، مقصر همه ی دعواهای بین من و خواهرم بودم.....اگه وسط خاله بازی دعوامون میشد ، یا وسط منچ بازی....همواره طبق تبصره ی چون تو بزرگتری مقصر شناخته میشدم....یه بار وقتی یک ساله بود دستش شکست، گفتن من هلش دادم، من از سر تخت انداختمش درحالیکه هرگز روحمم خبر نداشت.....بزرگتر که شد همه اشتباها و خطاهاش پای من نوشته میشد، طبق قانون چون تو بزرگتری از تو یاد گرفته....خیلی وقتها من هیچوقت اون رفتار اشتباه و نداشتم ، یا اون کار نادرست رو انجام نداده بودم، اما هر تلاشی میکردم اینو بفهمونم بهشون بی فایده بود.....ما تو فامیل به خواهرایی که هیچوقت باهم خوب نیستن معروف بودیم،یهو وسط مهمونی کار به کتک کاری میرسید...یهو وسط بازی داد و بیداد میشد.....خانواده با مقصر دونستن من از هم جدامون میکردن.....هرچی میخواستم اثبات کنم خودش جرزنی میکنه یا خودش فحش میده بی فایده بود.....اون بلد بود مظلوم نمایی کنه ، دروغ بگه ولی من بلد نبودم.....پدر و مادر هم بخاطر کوچکتر بودنش انقدر ازش دفاع و دلجویی میکردن که یادشون رفت تا کوچکترین آموزشی به بچه هاشون بدن که باهم خوب رفتار کنن، دست رو هم بلند نکنن و داد نزنن سر هم ....اون بی هیچ آموزشی در زمینه احترام به بزرگتر ، بزرگ شد همیشه تو مهمونی هایی که بچه های فامیل هم بودن، خواهر رو تو بازی راه نمیدادم......همیشه یه حس تنفری نسبت بهش داشتم، بارها به خاطر غلطایی که میکرد باعث میشد کتک بخورم....ما تو یه خونه ولی اونقدر از هم دور بودیم که چشم دیدن هم نداشتیم.‌..و فکر میکنم تمامش زیر سر رفتار غلط خانواده بود.....یادمه بچه که بودم قبل از اینکه مفهوم حسودی رو بدونم مادرم زل میزد تو چشمام میگفت تو بهش حسودی میکنی......یه بار یادمه انقدر از این حرفش غصم گرفت که تموم شب رو گریه کردم....اون هیچی بیشتر از من نداشت، جز اینکه محبت بیشتری از خانواده دریافت میکرد، بیشتر حمایت میشد و شب های کمتری رو یواشکی گریه کرده بود.....بزرگتر که شدیم من این تفاوت رو به وضوح احساس میکردم اما خداشاهده که هیچوقت برام اهمیتی نداشت.....این تفاوت ها در بزرگسالی از اون یه آدم غد و یه دنده و لجباز و قلدر ساخته بود و بخاطر اونهمه میدان هایی که بهش داده بودن ،همواره طلبکار بود....اگه کوچکترین چیزی به میلش نبود داد و هوار راه مینداخت ، در و میکوبید به هم ، قهر میکرد و انقدر غذا نمیخورد که یه بار به مرز غش کردن رسید..... ولی من در بزرگسالی آدمی شده بودم بسیار کم حرف، خجالتی ، همیشه ممتنع، همیشه ساکت، سرم تو لاک خودم ، تو خونه کاری به کار کسی ندارم و بیشتر روز چپیدم تو اتاقم...شاید این حجم از تنهایی رنج آور باشه ولی ترجیح داره به صحبت با آدمهایی که اگر کوچکترین اختلاف نظر یا مخالفتی باهاشون داشته باشم ، خودشون میزنن کوچه علی چپ و فقط اون که به ناحق متهم میشه منم.....شاید یکی از بزرگترین دردای زندگیم این باشه که وقتی تلاش میکنم آدمای خانواده منظورم رو بفهمن خودشونو میزنن به نفهمی.....هر توضیحی بی فایدست...و انقدر از این نفهمی حرصم میگیره تا تهش اشکم درمیاد.....وقتی گریم میگیره مادرم در اتاق و باز میکنه و شروع میکنه به نطق....همه ش تقصیر توعه.... باعث و بانی هر دعوا تویی...مقصر بدی های همه عالم و آدم تویی.....و من همیشه بار فیلم بازی کردنا و دروغها و بدی ها و دل شکوندن هاشون و به دوش میکشم.....بار تفاوت عقیده، بار نفهم بودن بقیه....از بچگی اینو فرو کردن تو سرم که تو گناهکاری، تو خطاکاری، تو مقصری.....و حالا سرزنش میکنن که چرا اعتماد به نفست پاییننه چرا گوشه گیری چرا با کسی حرف نمیزنی چرا بلد نیستی با آدمها ارتباط برقرار کنی چرا قیافت همیشه غمگینه.....وقتی میخام علت رو توضیح بدم باز میزنن تو سرم که کارهات غلطه رفتارهات غلطه حرف زدنت غلطه سرتا پات غلطه.....آره....اگه خواهرم چادر سرش نمیکنه همه آتیشا از گور من بلند میشه..... اگه برا عمه ام عکساش و میفرستم و میگه عکسایی که زشت افتادم فرستادی تقصیر منه....به قول مادرم منظورش این نبوده تو بد برداشت کردی.....اگه زنداییم تو اینستا به استوری ها ریپلای میزنه و حرفای زشت میگه تقصیر منه....مادرم که میگه تقصیر تویه ...تو منفی بینی اون منظورش یه چیز دیگه بوده.....اگه امروز به خواهرم میگم لب تاب و لازم داری ؟ هوار میکشه تقصیر منه....مادرم میگه میبینی کار داره نپرس ازش.....بهش میگم خاموش بود یه گوشه انداخته بود، کار نداشت باهاش، میگه تقصیر توعه فردا میره لب تاب و بردار......میگم اصلا مهم نیست تا کی لازمش داره فقط یادش بده مثل آدم صحبت کنه چرا وقتی از دست درساش عصبانیه سر من داد میزنه؟ احترام به بزرگتر و یادش بده فقط همین..من که مقصر سنگینی درساش نیستم......میگه گفتم وقتی درس داره به پر و پاش نپیچ! لب تاب و لازم داره......شما بودی دیوونه نمیشدی؟؟؟؟وقتی میگم خودشون و میزنن به نفهمی یعنی همین دقیقا....بعد من میرم تو اتاقم یه ساعت بعد مادر میاد تو اتاق میگه رفتم سر زدم بهش دیدم لب تاب و نیاز داره..... در عجبم چجوری تا حالا دق نکردم از دستشون.....صد دفعه میاد به من بگه اون لب تاب و نیاز داره ولی یه دفعه به اون نمیگه سر خواهر بزرگترت داد نزن.......

یادت باشه تو هیچ وقت خاله نداری 

هیچوقت نمیزارم این آدما دستشون برسه بهت.....

خدایا تنها چیزی که ازت میخام صبرم و زیاد کن و تواصوا بالحق و تواصوا باصبر

پسندها (2)

نظرات (1)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد