زمستون سیاه
دو روز مونده فقط تا ۹۷ سایه سیاهی شو از سرمون برداره.....اوضاع خیلی وخیمه.....فقط آرزو میکنم عید پیش رو ، اونی نباشه که دیو برامون توصیف میکرد.....عیدی که تصمیم داره برامون به عزا تبدیلش کنه...... یه احساس بی حسی وجودم و پر کرده ، نمیدونم هنوز تو شوکم یا چطوریه که بی هیچ مسکّنی ضربان قلبم تند نمیزنه.....چطوریه که بی خیال بی خیالم؟ نمی دونم این اتفاق در اثر چشم مردم زندگی رو سیاه کرده یا بخاطر ناشکری؟ میدونی؟ من که همیشه عاشق بهار بودم ، از هرچی بهاره متنفرم........از اینکه غریبه و آشنا عکس از خوش گذرونی هاشون بفرستن و شعرای قشنگ بنویسن و ما روان آسیب دیده مون ، زیر بار خشونت خانگی نابود بشه......از همه ی حجم سکوت این خونه...