وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

دلیارم❤

شب بیستو سوم

1398/3/8 20:01
186 بازدید
اشتراک گذاری

گفته بودم مادرم قول داده بود شب بیست و سوم بریم احیا مسجد.....زد زیرش.....خواهرم که اومد ، گفت میمونه پیش اون....من موندم و حوضم.....

زنگ زدیم به عمه م قرار شد باهاش برم مسجد نردیک خونشون.....

خواهرم خواست بخوابه، امتحان داره گویا، مادرم میترسه یه لحظم تنهاش بزاره،میترسه شر بشه....میدونه من ساکتم آرومم کوتاه میام جار و جنجال راه نمیندازم ولی اون کوچکترین چیزی خلاف میلش باشه آسمونو زمینو بهم میدوزه.....

مسخره میکرد،دلمو میشکوند ، بغض راه گلومو بست.....

آخه مسلمونه نامسلمون تو از کجای دل من خبر داری.....تو چه میدونی تو چه برزخیم؟ چه میدونی آخرین امیدم به احیای امشبه؟به برگشتن ورق، به رحم اومدن دل خدا.........

من باید میرفتم، باید خدا رو با هزار اسم جوشن کبیرش صدا میزدم تا شاید از روی فضل یکی از هزار تا رو جواب بده....باید قرآن سر میگرفتم باید بعد از بالحسین بالحسین بالحسین، میگفتم بالاابالفضل العباس، به ام البنین ، به آخرین کورسوی امید.......

این قصه اینطوری تموم نمیشه.....به خدای معید که برمیگرده...که اگه سهم سرنوشت من باشه خدایی که نگفته ها رو میشنوه ، همه چیز درست میکنه....اگه نباشه من میگم که نباشه.....من نقطه میزارم پایان سطر و میرم صفحه بعد و مینویسم بسم الله الذی افوض امری علیه......

این قصه ی پریشون مبهم نمی مونه ، یا تموم میشه یا شروع میشه...فقط ازش خواستم از این برزخ نجاتم بده....

پسندها (1)

نظرات (1)

✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿✿‿✿𝑀𝑜𝑏𝑖𝑛𝑎✿‿✿
8 خرداد 98 20:56
الهی آمین❤🙏
مامان آینده ات
پاسخ
🙏🙏🌼
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد