دلم این خونه رو دوست نداره
دلم این خونه رو دوست نداره.....دلم خونه ای میخاد که هر روز از صبح تا شب مجبور نباشی زل بزنی به در و دیوارش....مجبور نباشی برا بیرون رفتن التماس کنی.....این خونه مثه زندونی میمونه که دوتا زندانبان داره.......نزدیک عیده و هوا خوده بهاره....تو شهری که قشنگترین رودخونه ازش رد میشه ، شهری که پر از باغ گل های بهاری شده.....حیف نیست این همیشه تو خونه نشستن و زل زدن به در و دیوار؟؟؟؟ دلم این خونه رو دوست نداره...خونه ای رو که آدماش غریبه ترین آشناهای دنیان.....پدری که یا سرش چسبیده به گوشی یا همش دنبال کارای بیرونه، مادری که تو آشپزخونه س و تلفن به دست با مادر و خواهراش از رنگ موهای جدیدش صحبت میکنه و همزمان ظرف میشوره و دخترایی که یکیشو...
رویای صورتی
سلام رویای صورتی همیشه یه چیزایی هست که میگم یادم بمونه بنویسم ولی جدیدا وقتی میام اینجا یادم نمیاد چی قرار بود بنویسم..... نزدیک عید نوروزه ،قبلا هم نوشته بودم برات که وقتی بهار میشه دلم چقد هواتو میکنه.....فکر کنم وقتی به دنیا بیای ، بوی بهار بدی ، بوی شکوفه ی بهار نارنج ...... میدونی نور خاتونم ، خیلی دلم میخاد لباس چین دار گلگلی تنت کنم و یه گلسر قلمبه بچپونم وسط کله ت و بریم عیددیدنی.....خیلی دلم میخاد وقتی عیدهای نوروز میریم پارک ، به جای بچه های خاله و دایی ، تو رو تاب بدم ، به جای اونا از تو عکس بگیرم ، دنبال تو وسط چمن و سبزه بدوم، اردکهای تو برکه رو به تو نشون بدم..... خیلی دلم میخاد دنیای قشنگ من تو باشی رویای صورتی......
بدترین آدمای زندگیم
اگه خدا یه روزی دوتا بچه یا بیشتر بهم داد، امیدوارم بتونم مادر عادلی باشم.....اگه نبودم تو یادم بیار......اگه بچمو قضاوت ناحق کردم بزن تو گوشم....اگه خودمو به نفهمی زدم ، تو این اختیار و داری بزنی تو صورتم.... ولی من مادر عادلی میشم....زخمای حاصل از بی عدالتی خونواده تا ته گوشت و پوستم نفوذ کرده.....نمیزارم این دردها بچم و اذیت کنه لال شم اگه حرفی بزنم که ناحق باشه و دلی و بشکنه..... همیشه از وقتی خیلی کوچیک بودم ، مقصر همه ی دعواهای بین من و خواهرم بودم.....اگه وسط خاله بازی دعوامون میشد ، یا وسط منچ بازی....همواره طبق تبصره ی چون تو بزرگتری مقصر شناخته میشدم....یه بار وقتی یک ساله بود دستش شکست، گفتن من هلش دادم، من از سر تخت انداختمش درحا...
آشوب های دنباله دار.....
متنفرم از اینکه همش خوابهای پریشونی میبینم ک نشات گرفته از اون روز نحس و روزای فاجعه ی بعدشه.... خیلی وقت از اون روزا گذشته ولی هنوز ناخوداگاه ذهنم درگیرشه..... شاید برای اینکه هر روز و هر روز آرزو میکنم سر دخترش یا نمیدونم دختراش بیاد ، همه اون لحظه های سختی که بخاطر یه زنیکه لعنتی تحمل کردم....همه اون غرور و شخصیتی که خورد شد....اینکه از مادر خودم متنفر شدم.... شاید اگه می بخشیدمش دلم ارامش بیشتری داشت ولی هنوز شبا خواب ادمایی میبینم که هرگز ندیدم.... خواب میبینم دخترش جای منه.... و حتی تو خواب آرزو میکنم همه اون بلاها سرش بیاد.... و من هرچی طی روز تلاش میکنم خودم و سرگرم کنم و به خ...
این خوشیا به ما نیومده
کلّمینی
بین این همه سلام بی جواب کَلِّمینی نور دل بعد اون همه سلام بی جواب.... بعد اونهمه دوره دعای بی اجابت.... امروز روز شروع دوباره ست.... کسی چه میدونه؟ شاید این بار خدا هم دلش شکست.....فقط به عشق فاطمه زهراش..... اول بهمن ۹۷
نویسنده :
مامان آینده ات
12:47
حرفهایی از جنس من.....
بهت یاد میدم.....
خیلی عذاب میکشم وقتی مادرم بهم میگه رژ بزن خط چشم بکش اینو بپوش اونو بپوش چون داریم میریم فلان جا چار نفر ادم میبیننت عذاب میکشم وقتی میگه عقل مردم تو چشمشونه ینی مرده شور اونیو ببرن که بخاطر رژ لب و خط چشم و قیافه بخاد از کسی خوشش بیاد عذاب میکشم وقتی میگه پنج سال دیگه میفهمی امروز چی بهت گفتم..... پنج سال نه حتی ده سال دیگه اگه مجرد بمونم اصلا غصه نمیخورم که چرا ارایش نکردم و لباسایی که اون میخاسته نپوشیدم.....که چرا تو فلان مهمونی کفش پاشنه بلند پام نکردم و رژ گونه نزدم..... من بهت یاد میدم ظاهرت هرطور که باشه سفید باشی یا گندمی، همونطور که هستی خوشگلی. بهت یاد میدم هر لباسی خودت دوست داشته باشی قشنگه و من حق ندارم...
نویسنده :
مامان آینده ات
23:26