یک چرخش بی معنی
دلم میخاد خدا خودش بیاد بهم بگه چیکار کنم تا تو رو بده بهم
هر چی بگه قبوله حاضرم هر کاری کنم تو سهم زندگیم بشی...هر کاری که حتی یک ثانیه هم شده به تو نزدیکترم کنه.......از زندگی بی تو خسته م......انگار عمرم ، جوونیم داره هدر میره......هیچی قد اومدن تو حال زندگیمو خوب نمیکنه........
همیشه دعاهای من دو تاست اول سلامتی دوم تو .....
یه وقتایی فکر میکنم و میگم خدایا چرا به یه آدمهایی انقدر ساده یه چیزی رو میدی و یکی دیگه باید صدسال التماست کنه و حسرت چیزی که خیلیا خیلی ساده اونو دارن تو دلش بمونه.....
دیگه نمیدونم چطوری باید تو رو از خدا بخوام ....با چه زبونی با کدوم واژه ای....
هربار که فکر میکردم خدا صدامو شنیده و درهای اجابت به روم باز کرده همه چیز وارونه میشد و هربار عمیق تر میشکستم
انگار که قلبم تیکه تیکه شده ولی ناخوداگاه هر تیکه ش تو رو آرزو میکنه.......
نمیدونم چرا فکر میکنم تو فرشته نجات منی، زندگیمو بهشت میکنی و بهترین روزای زندگیمو همراهت میاری.....
به خدا میگم قول میدم مواظبش باشم بهترینش باشم مثه فرشته دورش بچرخم اما امان از خدای رحمان و رحیمی که نمی دونیم رو چه مصلحتی نیومدنت رو کشدار میکنه.......
هر روزی که بی تو میگذره، ترس بیشتری تو زندگیم جا باز میکنه...ترس از خیلی چیزا....تو نمی دونی چون هیچ وقت جای من نبودی خیلی حرفا رو نمیشه گفت....
کاشکی میشد صبح فردا که بیدار میشم همه چیز عوض شده باشه.......کاشکی خورشید و ماه و ابر و فلک، خبر از اومدن تو بدن......کاشکی مثل نور اول صبحی که دنیا رو روشن میکنه ، مثل نوری که زندگی رو از تاریکی نجات میده ، بتابی به زندگیم......کاشکی میشد بیای و همه دنیامو روشن کنی.....کابوس آینده ی مبهم منو تموم کنی.....کاشکی میشد بیای و پایان همه دلشوره های من باشی.....کاشکی فردا صبح قاصدک ها از سمت من برات خبر بیارن که بی تو جهان یعنی یک چرخش بی معنی