وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

دلیارم❤

دومین شب قدر

1398/3/6 18:41
221 بازدید
اشتراک گذاری

من میگفتم بریم احیا مسجد... مادر میگفت بریم احیای خونه عمو حج رحمن..... من میگفتم زشته ، مادربزرگ اونا رو دعوت نمیکنن و ما هرسال میریم مادر میگفت همه میرن مام میریم..... اون پیروز شد، گفت شب ۲۳ میبرمت مسجد....احیای عموحج رحمن معجزه داره!من پارسال حاجت گرفتم.... نمیدونستم راست میگه یا دروغ ، نمیدونستم واقعا حاجت گرفته یا برا اینکه منو با خودش همراه کنه این حرفو زده.... نمیدونستم حتی آیا پارسال اونجا رفته یا نه.... تو دلم گفتم خدا بیامرزدت پسرعموی پدربزرگ....به من وعده ی معجزه دادن، گفتن احیای شب بیستو یکمت حاجت میده، منی که در هرخونه ای و زدم بسته بود، این بار به امید معجزه تو میام...... رفتم حیاط وضو بگیرم....یه قاصدک دیدم پرواز میکرد میچرخید میرقصید .... اولین بار بود تو حیاط قاصدک میدیدم، میگن قاصدک خوش خبره، باید آرزوهاتو تو گوشش بگی و فوتش کنی....میگن قاصدک دست آرزوهاتو میگیره میبره اون بالا بالاها..... خدای قشنگم.... امتحانت خیلی سخته..... زندگیمو پر از نشونه میکنی، پر از سرنخ، فانوسهای دلمو روشن میکنی، فدات میشم دورت میگردم، تا یه قدمی حقیقی شدن دعاهام ، منو پیش میبری، زبونم از شکرت قاصر میشه، وسعتت، سمیع و بصیر بودنت از حد تصورم سرریز میشه تو حجم کوچیک من نمیگنجه، از شوق اشک میریزم تو بغلت ، و درست تو همین لحظه ، تو لحظه ای که چشمام پر از اشک شوقه، همه چیز عوض میشه.... فانوسها خاموش ، دریا تاریک ، من میمونم و کشتی دعاهای به گل نشسته.... امتحانت خیلی سخته.... تو به من درس صبوری میدی، درس گذشتن ، رها کردن ، ولی من هنوزم چشمام پر از امید به توئه.....به باز شدن این در، به صبح شدن این شب ، به روشن شدن فانوسای دلم.... همه ی خوبیها مالتوئه.....ما آدما هرچی از خوبی داریم همش عاریه ست..‌.تو میتونی بدی بگیری به یکی  دوبرابر بدی از یکی دوبرابر بگیری..... لطفا به من نگاه کن.... به قلب کوچیکی که تیکه های شکسته ش تو جهان بی نهایتت گم شده.....که حالا هرکدوم از تیکه های شکستش اسمتو میخونه.... لطفا به من نگاه کن.... به این چشمای دوخته شده سمت درهایی که خودت گفتی تو این شبا سمت هیشکی بسته نیست.... به این دستا که چند سالی میشه قفل شده به لنگر درهای اجابتت...... لطفا به من نگاه کن.... به کوچیکی آرزوی بزرگم..... میدونی به خیلی چیزها دخیل بستم.....به ائمه ت به فاطمه زهرات به حسینت ،به دختر سه ساله کربلات...به باب الحوائجت به خیلی چیزا..... ولی اونجایی که نوشتم، یا ام البنین ، بحق دستای بریده ابالفضلت......اونجا بود که ورق برگشت....اونجا بود که من معجزه تو دیدم...... بزار معجزه ت پایدار بمونه....دستایی که بالا گرفتم ، حالا به نشونه تسلیمت بودن بالاست....هرچی تو بگی هرچی بخای....فقط.... فقط فقط فقط نزار تو این قصه ی مبهم و پریشون دلی بشکنه اشکی بچکه غروری نابود شه.....خودت این قصه مبهم و ختم بخیر کن.....اعتباری رو که خودت بهم بخشیدی، با پس گرفتنش امتحانم نکن...... چشم از امید بهت برنمیدارم....ازم روی نگردون که من تنها نرین عالمم بی نگاهت ....

پسندها (3)

نظرات (1)


7 خرداد 98 1:26
این نیز می گذرد
مامان آینده ات
پاسخ
از گذشتن که میگذره....خوب یا بد گذشتنش داستانه......
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد