شروع قصه ی ما💕
اگه یه روز از ما بپرسی چجوری باهم آشنا شدیم ، باید بهت بگم سالها پیش وقتی جفت مون خیلی کوچیک بودیم ، خونواده هامون باهم دوست بودن، باباهای ما دوست و همکلاسی بودن ... همه میگن بابات کوچیک بوده خییلی شیطون بوده اگه تو بهش بری فکر کنم کارمون ساخته ست ولی الآن انقد آروم و متینه که من خوشحال ترین دختر دنیام که تو و من انقد خوش شانسیم که همچنین مردی رو توی زندگیمون قراره داشته باشیم... اون وقتا که خیلی کوچیک بودیم یه روزی برای آخرین بار همو دیدیم، روزی که قطعا هیچ کدوم مون یادمون نیست ....من کمتر از دوسال داشتم و بابات چهارسال..من کلا هیچ تصویری از اون روزها توی ذهنم نیست ولی دوست دارم یه روز از ...