وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دلیارم❤

خوابهای پریشان....

1399/4/13 14:40
140 بازدید
اشتراک گذاری

خواب دیدم.....

کسی که اسمش امیرعلی بود عاشقم شده بود😂😂

بهم یه دسته گل و یه دست لباس آبی داده بود که روش طرح یه چشم زخم آبی بزرگ بود....

میخاستیم با هم بریم بیرون.....عجله میکردم......نمیخواستم مادرم بفهمه ولی فهمیده بود.....پاپیچ شده بود که حالا چی بهت داده؟ نمیخواستم بگم لباس😂گقتم یه دسته گل

داشتم تند تند توی خیایون قدم برمیداشتم، توی همون خیایونی که درواقعیت خونه بابابزرگ توشه.....یه بچه بغلم بود یه پسر سه چهار ساله......دستشو دور گردنم انداحته بود ....اسمش مهدیار بود...همون اسمی که در واقعیت دوست دارم....‌بهم گفت مامان من پسر خوبی ام؟؟؟ و من تمام روزایی که این سوال رو می پرسیدم جلوی چشام اومد،اون شبی رو که از خونه مادربزرگ برمیگشتیم و تمام سعیم رو کرده بودم شیطنت نکنم تا اخر شب جواب این سوالم مثبت باشه...ولی مثل همیشه مادرم گفت نه دختر خوبی نبودی...... اینا یادم اومد و به بچه ای که تو بغلم بود نگاه کردم.....بهش گفتم تو خیلی خیلی خیلی پسر خوبی هستی و من عاشقتم دورت بگردم.....حتی یادمه سه تا خیلی بهش گفتم تا عمق خوب بودنشو کامل حس کنه....و من از ذوق اینکه مامان اون بچه بودم و بهش گفته بودم دورت بگردم داشتم غش میکردم

شب تاسوعا عاشورا بود....توی جمعیتی بودم که از شدت ازدحام جای تکون خوردن نبود....به سختی خودم و از اون جمعیت بیرون کشیدم و رسیدم دم در....امیرعلی که دم در  منتظر بود گفت پس بچه؟؟ من بچه رو جا گذاشته بودم ، گمش کرده بودم،برگشتیم توی جمعیت انقدر شلوغ بود که نمیتوتستیم جلو بریم و دنبال بچه بگردیم.....داد و هوار راه انداختیم که ما بچه مون گم کردیم...مردم و به سختی کنار میزدیم ، چند نفری افتادن زیر دست و پا😂😂🤦‍♂️🤦‍♂️ بچه رو پیدا کردیم.....

رفته بودیم مسافرت، میخواستیم از رستوران غذا بخریم ولی پول نداشتیم ، و من فکر میکردم اگه با امیرعلی ازدواج نکرده بودم و مثل همیشه با پدرم مسافرت میرفتیم هیچ موقع دغدغه پول و نداشتم.....همین که خونوادم اومد تو ذهنم یادم افتاد که قرار بود برم با امیر علی صحبت کنم کی ازدواج کردیم کی بچه دار شدیم 😂به خونوادم چجوری اینا رو بگم .....اگه بفهمن به ده قسمت مساوی تقسیمم میکنن.....

به امیرعلی گفتم باید برگردم پیش خونوادم و ما باید جدا شیم از هم و همه چیز فراموش بشه  ....اما همش فکر میکردم چجوری میتونم مهدیار و رها کنم.....

هر دوتاشونو ول کردم اما کرونا گرفتم و خونوادم توی خونه راهم ندادن، سوار تاکسی شدم که برم داروخونه دارو بخرم، سرم سنگین شده بود بینی م گرفته بود.....وقتی رسیدیم و پیاده شدیم دیدم که هیچ داروخونه ای اونجا نیست ...

گفتم راه و اشتباه اومدی منو باید برسونی به داروخونه.....اما وقتی فهمید کرونا دارم نزاشت دوباره سوار ماشین شم.....و من وسط خیابون موندم تنگی نفس داشت خفه م میکرد که از خواب پریدم....

خدایا چقدر ذهن من آشفته ست.....همه ی جفتگیاتی که توی خواب دیدم ، ریشه ش برمیگرده به دلهره و ترس های الانم، خاطرات گذشته م ، ترس از آینده ای که مبهمه....

ترس از خونوادم ، رفتارشون ، دیشب توی خاطراتم می خوندم دی ماه چند سال پیش سرماخورده بودم و نزدیک شروع امتحانات بوده دانشجو بودم و توی خوابگاه، مادرم گفته بود خونه نیا......

ترس از کرونا که این روزا به طرز عجیبی زندگی مونو تحت الشعاع قرار داده.....

اوج گرفتن گرونی و چندبرابر شدن قیمت همه چی و ترس ازاینکه در آینده اوضاع اقتصادی خوبی نداشته باشیم.....

ترس از خونوادم و دعواهای دیشب مادرم که باعث شده بود تمام شب فکرکنم به اینکه چقدر از  کودکیم تا الان  سرکوفت زده که تو بدی بدقیافه ای بداخلاقی و تمام صفات بد دنیا رو نسبت داده بهم و هیچ وقت  تمام تلاشهام برای انسان خوبی بودن رو ندیده و از من یه ادم نسبتا تتهای آروم بی حرف ساخته که همیشه احساس گناه میکنه.....در حالیکه فک و فامیل آرزو میکنن کاش من دخترشون بودم اما روزی نیست که بخاطر بد بودنم ، دختر بودنم ، وجود داشتنم سرکوفت نخورم......و همیشه آرزو میکنم بچه ای داشته باشم و از ته دلم دوستش داشته باشم کلی عشق و حس خوب توی تک تک سلولهاش بکارم.....بچه ای که درست برعکس من باشه ، بدونه به اندازه ی تمام ادمهای خوب دنیا خوب و دوست داشتنی و ارزشمنده برای من و من چقدر از نبودنش، نداشتنش، خالی موندن جاش تو قلبم میترسم......

چقدر خواب های من آشفته ست......درست مثل زندگیم.....

کاش اون خیابون تا اخر دنیا ادامه داشت و من تا اخرین لحظه ی دنیا برای بچه ای که تو بغلم بود شعر مامان دورت بگرده مبخوندم و هیچ وقت هیج وقت از خواب بیدار نمیشدم........

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد