وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دلیارم❤

آرزو کنم ات......

1398/12/14 23:09
115 بازدید
اشتراک گذاری

شب بود ، یه صف پر از آدم بود ، نمیدونم چطوری قاطی اون صف شدم.....صف جلو میرفت.....صف جلو میرفت و تاریکی تموم میشد.....وارد یه راهرو شدم که دیگه تاریک نبود......همچنان صف جلو میرفت......صف جلو رفت و جلو رفت تا رسیدم به یه در.....

دوتا خانوم جلوی در نشسته بودن.....کارت ملی و شناسنامه میخواستن‌....

شناسنامه نداشتم.....از استرس داشتم می مردم.....از اینکه بگه نمیتونی بری......کارت ملی نشونش دادم گفت اشکال نداره برو.......

مثل بارون گریه میکردم.....گریه ای که از روی خوشحالی بود.....خوشحالی که بی انتها بود......از تمومه دنیا دیگه هیچی نمیخواستم.‌‌....هیچی.‌‌‌‌...‌‌‌

انقدر گریه کردم تا از خواب پریدم.........

داشتم میرفتم کربلا.....بعد از سالها که آرزوش تو دلم بود و حالا دیگه به حسرت تبدیل شده........

یادم افتاد وقتی سردار شهید شده بود هر شب زیارت عاشورا میخوندم به نیت شفاعت.......

قرار بود چهل شب بخونم....

فکر کنم سی و چند روز میشد که هر شب میخوندم تا اینکه یه شب که تو قطار بودم یادم رفت و دیگه نخوندم......

یادمه دوباره هر شب سوره یاسین میخوندم......تا همون شبی که یادم رفت دیگه نخوندم......

هیچ وقت یادم نمی ره اون همه دعا اون همه نذر اون همه نماز.......چقدر به دست و پای خدا پیچیدم....چقدر پای تک تک ائمه رو وسط کشیدم.....چقدر قنوت نمازمو یواش میخوندم.....مبادا کسی جز خدا صدام و بشنوه........

رب هب لنا من ازواجنا و ذریاتناقره اعین وجعلنا للمتقین اماما......

چی شد که نخواستی خدا؟

چرا طبیعی ترین اتفاق زندگی هر آدمی باید برام آرزو بشه.....‌از آرزوشم بگذرم و حسرت بشه......

من نوه اولی بودم،

رویای  بچگونه ای بود که دلم بخاد من اولین نفر باشم......

از اینکه ته دلم ناراحتم که نشد اولی باشم از خودم بدم میاد.....

من کی اینهمه بد شدم که از خوشحالی کسی ناراحت باشم....

ولی برای خودم ناراحتم.......برای اینکه اون خدا رو قبول نداشت و من داشتم

برای اینکه اون نماز نمیخوند و من میخوندم.......

برای اینکه اون‌ دعا نمیکرد و من همه زندگیم شده بود سوره یاسین طه نور.....نمازای طولانی

میدونم توجیهاتم چقدر مسخره ست.....‌میدونم شکایت به صلاح خدا کُفره......ولی من همه رویاهای جوونی مو از دست دادم......

پز دادناشون به بابام از همین لحظه شروع شده و سرکوفتای مامانم از همین لحظه....

دست من نبود که خدا نخواست....

دست من نبود ازش خواستم و نخواست

همه روزایی که نقاب بی خیالی زدم به چهره م، ته دلم آشوب بود.....غوغا بود....هیچوقت نزاشتم کسی بفهمه ته دلم چه خبره.....اگه برام مهم نبود قیچی میگرفتم دستم و موهامو کوتاه میکردم.....

اگه مهم نبود وقتی هنس فری میزاشتم تو گوشم و میخوند این گریه ها یعنی شروع ماجرای من، بغض نمی کردم......

خدایا کاش تو لااقل درد دل منو می فهمیدی....

کاش وقتی قسم ات میدادم به فاطمه زهرا دلت راضی میشد.....

کاش یکی بود بهم میگفت چرا.....

چرا باید طبیعی ترین حق زندگی هر آدمی حسرت بشه برام.....

غصه ش تو دلم می مونه.......تا همیشه میمونه.....

وقتی نزدیک ترین افراد زندگیم از همین الان تمسخرهاشونو شروع کردن چطوری بتونم جلوی حرفای غریبه ها نشکنم.......

چرا این غم تمومی نداره........مگه چیز زیادی ازت خواستم؟ 

وقتی تصور می کنم اون روز و همه غصه های دنیا می ریزه تو دلم......

فقط آرزو میکنم اون روزا سخت درگیر پایان نامه باشم و اونجا نباشم......اون روز برام جهنمه......

هنوزم میتونم آرزو کنم‌ اون روز درست وسط زندگیم داشته باشمت و دنیای جهنمی م بهشت شده باشه.....

هنوزم میتونم آرزو کنم ات......پیش خدا خیلی نیست ...هرچند برآورده نشدنی ترین حاجت زندگیمی.......

کاش یه جور دیگه ای به دلم نگاه کنی........کاش از این آرزویی که خاک شده تو دلم امید دوباره ای جوونه میزد.....

 

پسندها (4)

نظرات (2)

مامان فاطمهمامان فاطمه
15 اسفند 98 5:26
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند‌‌...
ان مع العسر یسرا...فان مع العسریسرا💚
دوبار تکرار کرده ک دلمون قرص باشه بانو جان
مامان آینده ات
پاسخ
💜💕🌸💕💜🌸
برای من سالهاست که عسر تموم نمیشه......
🌼 نوشین 🌼🌼 نوشین 🌼
15 اسفند 98 10:35
انشاالله امام حسین(ع)بطلبتون🍀
مامان آینده ات
پاسخ
ممنونم ان شا الله 💜💕
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد