وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 30 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

دلیارم❤

ببین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم

1400/1/24 15:56
131 بازدید
اشتراک گذاری

در حالیکه همه شور و شوق عقد من و آقا مصطفی ی قصه رو دارن ، درحالیکه یکی تو فکره لباس چی بپوشه یکی تو فکره رقص یاد بگیره ، درحالیکه عمه م روزی صدتا عکس لباس و آرایشگاه و سفره عقد میفرسته، من دارم به این یقین میرسم که با اوضاع پیش رو  نمیتونیم جشن عقد بگیریم .....نمیتونیم و این نتونستنه شاید تا اخر عمر تو دلم بمونه...متأسفانه یا خوشبختانه این چیزا برا دخترا مهمه چون اتفاقیه که فقط یه بار میفته و خاطره ش تا همیشه میمونه.....من به این حتی فکر میکنم که شاید  اگه هر آدم دیگه ای جای آقا مصطفی ی قصه بود انقدر برام مهم نبود ولی من واسه خودمون کلی آرزوی قشنگ دارم ، دلم نمیخاد اونهمه خشک و خالی و غریبانه ما رو بنام هم بزنن دلم نمیخاد خاله ها و عمه هام که انقدر آرزوی دیدن منو توی اون روز دارن غصه بخورن ، میدونم خییلی غصه میخورن میدونم فامیل های آقا مصطفی ی قصه هم خیلی غصه شون میشه اما هرطور حساب کنیم این چیزا خیلی مهم تره برا دخترا خودشم گفت زیاد فرق نداره براش مراسم چجوری باشه ولی تا یه حدودی میدونه من دوست دارم مراسم داشته باشیم .....
اون میگه عقدمون عقب نیفته هر طور شد عید فطر عقد کنیم اگه وضع کرونا انقد داغون موند بعدا جشن بگیریم ، اما من میگم جشن مون کوچیک باشه ولی یه بار باشه .جشن دو ماه سه ماه بعد از عقد فایده نداره آدم اون حس و حالش دیگه پریده و تو نود درصد مواقع دیگه جشن نمیگیرن تا عروسی. من اگه خشک و خالی عقد کنیم میدونم اون روز خیلی غصه میخورم حتی اگه چندماه بعد بهترین جشن رو بگیریم.....این حرفا رو هیچوقت به آقا مصطفی ی قصه نگفتم شاید اصن دلم نیاد بگم چون میدونم تاریخ عقد و عقب بندازیم ایندفعه  اون خیلی غصه میخوره حتی اگه قبول کنه ، اگه عقب نندازیم بخاطر جشن من خیلی غصه میخورم.... دلم میخاد برم بهش بگم بیا پنجشنبه بعد از آزمایشگاه نریم‌ دنبال رزرو باغ ، بیا بعد از این ده روز قرنطینه نریم دنبال خریدها چون که کنسل میشه بیشتر غصه میخوریم واقعا دلم میخاد اینا رو بهش بگم ، بعدش برم به مامانجون بگم اون مانتو قشنگه تو که با هزارتا ذوق و شوق نشونم دادی و گفتی نگه داشتی عروسی من بپوشی برگردون تو کمد....به عمه جانم بگم دیگه هی نگو اون لباس سبز نو هاتو میخای بپوشی به اون یکی عمه م بگم میدونم چقد دلت میخاد لباس جدید بدوزی ولی نمیشه ، به دخترعمم بگم هی عکس نفرست تو گروه اینستامون دلم میخاد به همه بگم دیگه در مورد روز عقد من و شور و شوق تون حرف نزنین که دلم خون میشه میدونم چقد آرزوتونه اولین نوه تون ، اولین خواهر زاده تون ، اولین برادر زاده تونو توی لباس عروس ببینید ولی دیگه هیچی نگید هیچ خوشحالی  بهم نشون ندید که دلم خون میشه که نمیتونین باشین که دلم خون میشه برا خودمون که انقد غریبانه و خشک و خالی برای هم میشیم ....دلم خونه ....خون مثه همه اون وقتایی که تو دفتر خاطراتم مینوشتم همه ماهی گلی های تو دلم مردن...خوشحالی اطرافیانم بیشتر از اونکه خوشحالم کنه عذابم میده ....چی میشد این کرونای لعنتی برای یه روزم که شده تموم شه و ما روز عقدمون خوشحال ترین آدمای روی زمین باشیم هر دوتامون؟

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد