وبلاگ دلیارم❤وبلاگ دلیارم❤، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
پیوند عشق من و یار دلمپیوند عشق من و یار دلم، تا این لحظه: 2 سال و 11 ماه و 12 روز سن داره

دلیارم❤

پاداش ❤

تو پاداش همه روزایی هستی که قوی بودم..... تو نمیدونی که من روزای زیادی رو با ناامیدی محض زندگی کردم....روزهای زیادی رو صبور بودم ، صبر کردم، صبر نمیکردم چی کار می کردم.....روزایی زیادی رو با سختی های طاقت فرسا گذروندم..‌‌...شب های زیادی رو دیدم که فکر میکردم صبح نمیشه.....خیلی وقتا به خدا شکایت کردم، که چرا هیچکدوم از دعاهام و نمی بینه چرا من ای رو که انقد دوسش دارم دوسم نداره چرا فراموشم کرده چرا یک لحظه نگاهم نمیکنه چرا انگار  بین آدمها گم ام کرده هرچی صداش میکنم صدا م به جایی نمیرسه....من با تموم قلب شکسته م صداش زدم ....گفتم مگه تو نگفتی از رگ گردنم نزدیک تری مگه نگفتی جای تو توی دل شکسته ست پس کجایی که منو نمی بینی کجایی...
5 ارديبهشت 1400

ببین بعد یک عمر پرپر زدن چه جای بدی عاشق هم شدیم

در حالیکه همه شور و شوق عقد من و آقا مصطفی ی قصه رو دارن ، درحالیکه یکی تو فکره لباس چی بپوشه یکی تو فکره رقص یاد بگیره ، درحالیکه عمه م روزی صدتا عکس لباس و آرایشگاه و سفره عقد میفرسته، من دارم به این یقین میرسم که با اوضاع پیش رو  نمیتونیم جشن عقد بگیریم .....نمیتونیم و این نتونستنه شاید تا اخر عمر تو دلم بمونه...متأسفانه یا خوشبختانه این چیزا برا دخترا مهمه چون اتفاقیه که فقط یه بار میفته و خاطره ش تا همیشه میمونه.....من به این حتی فکر میکنم که شاید  اگه هر آدم دیگه ای جای آقا مصطفی ی قصه بود انقدر برام مهم نبود ولی من واسه خودمون کلی آرزوی قشنگ دارم ، دلم نمیخاد اونهمه خشک و خالی و غریبانه ما رو بنام هم بزنن دلم نمیخاد خاله ها ...
24 فروردين 1400

دعامون کن

دعا کن برامون از اون دورای دور دعا کن برامون دعا کن اوضاع کرونا خوب شه مراسم عقد مون بهم نخوره ....دعا کن برامون خدایی که تا اینجای قصه مونو انقد قشنگ نوشته ، بقیش رو هم قشنگ بنویسه...دعا کن برای من بابات عشق بزرگ مون برای رویاها و آرزوهامون....دعا کن حسرتش تو دلمون نمونه ......
22 فروردين 1400

عشق ....

بهم گفت تو اولین دختری بودی که تو زندگیم دیدم، گفت منو یه جا بردن خواستگاری یه لباس داغون پوشیدم و حتی نرفتم بالا  ،هیچ کس و قبل تو ندیدم ،با هیچ کس قبل تو حرف نزدم ..... بهش گفتم من آدم سختی بودم، هیچکس و حاضر نبودم ببینم با هیچکس حاضر نبودم حرف بزنم ....حرف خواستگار میومد فرار میکردم ، یه وقتی میرفتم اهواز یه هفته نمیومدم تا آبا از آسیاب بیفته، یه وقتی مامانم بدون اینکه به من بگه هماهنگ کرده بود من گفتم نمیام دارم با دوستم میرم بیرون... اونم اولین کسی بوده که تو زندگیم دیدم....منم قبل از اون خواستگار میومده لباسای داغون می پوشیدم ....منم قبل از اون هیچکس و نمیحاستم.... قصه ی ما از شهریور پارسال شروع شد ، از همون ر...
17 فروردين 1400

تمام من💕

تو هیچ قسمت تاریکی تو وجودت نیست....جوانمرد ترینی و من نمیدونم پاداش کدوم کار خوبمی.....فقط میدونم یه جوری رفتی تو دلم که اصلا احساس نمیکنم یه آدم دیگه ای....خوده خوده منی ...
17 فروردين 1400

شروع قصه ی ما💕

اگه یه روز از ما بپرسی چجوری باهم آشنا شدیم ، باید بهت بگم سالها پیش وقتی جفت مون خیلی کوچیک بودیم ، خونواده هامون  باهم دوست بودن، باباهای ما دوست و همکلاسی بودن ... همه میگن بابات کوچیک بوده خییلی شیطون بوده اگه تو بهش بری فکر کنم  کارمون ساخته ست ولی الآن انقد آروم و متینه که من خوشحال ترین دختر دنیام که تو و من انقد خوش شانسیم که همچنین مردی رو توی زندگیمون قراره داشته باشیم.‌‌‌.. اون وقتا که خیلی کوچیک بودیم یه روزی برای آخرین بار همو دیدیم، روزی که قطعا هیچ کدوم مون یادمون نیست ....من کمتر از دوسال داشتم و بابات چهارسال..من کلا هیچ تصویری از اون روزها توی ذهنم نیست  ولی دوست دارم یه روز از ...
16 فروردين 1400

خدایا کمک مون کن....

خدایا کمک مون کن داریم آدمِ قصه های هم میشیم آدمِ زندگی هم تو میدونی چقد دلشوره تو قلب مونه می دونی چقد نگران زندگی و آیندمونیم میدونی من بیشتر نگرانم میدونی جفت مون کوچیک و کم تجربه ایم میدونی حالا که همدیگه رو پیدا کردیم نمیخوایم همو از دست بدیم ولی اگه داریم اشتباه می کنیم تو راه درست و نشون مون بده.....ما قلب مون طاقت غصه نداره... میدونی که چقد میترسیم....من میترسم و میدونم که اونم میترسه....میترسیم کنار هم حال مون خوب نباشه میترسم آدمِ هم نباشیمو راهو اشتباه رفته باشیم....میترسم کنار هم خوشبخت نشیم.... تو کمک مون کن خدا تو رو به صاحب الزمون کمک مون کن.... ...
14 فروردين 1400
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دلیارم❤ می باشد